یادداشت
جادوگر_خویش_باش
پادشاه زادهای بهقصد سیر در قلمرو پادشاهی پدر به گردش پرداخت، پدر به او نصیحت کرد اگر در مسیرت پیرمردی را دیدی که جزیرهای پر از پریهای
دریایی را به تو نشان میدهد که آواز میخوانند، توجه نکن و مراقب باش او یک جادوگر است.
پسر همچنان که در قلمرو میگشت در کنار ساحلی پیرمردی را دید که به او جزیرهای را با انگشت نشان داد. پسر در کمال تعجب دید که در آن جزیره پریهای زیبای دریایی آواز میخوانند. به یاد حرف پدر افتاد و گفت: تو جادوگری آنچه را اکنون میبینم وجود ندارد. پیرمرد گفت: جادوگر پدر توست که چنان تو را جادو کرده که به چشم و گوش خود اعتماد نداری، زینهار از این پدر.
پسر در بهتی عجیب به خانه برگشت و خطاب به پدر گفت: پدر تو جادوگری، چنان مرا طلسم کردی که به چشمهای خودم اعتماد ندارم. پدر گفت: پسرم هم من و هم پیرمرد هر دو جادوگریم. پسر در فکری عمیق فرورفت و چند روز کنجی گرفت و اندیشید و تأمل کرد و به ناگاه شادمانه بیرون آمد و خطاب به پدر گفت: من تصمیم گرفتم جادوگر خویش باشم و خود را طلسم کنم تا هر چیز را که دوست دارم ببینم ظاهرسازم و هر چه را دوست ندارم ببینم و بشنوم ناپدید کنم.
✔بیشتر ما در افکار، باورها، اعتقادات و تعصبهای خود را بهطور شخصی آگاهانه انتخاب نکردهایم و تحت تأثیر حرفها و قضاوتهای دیگران رفتار میکنیم و احساسات خود را تغییر میدهیم. برای مثال ممکن است خانواده پدری ما سالها پیش به خاطر دعوایی قدیمی نسبت به خانوادهای یا طایفه یا نژادی کینه داشته و سینهبهسینه به ما انتقال داده باشند این در حالی است که
بچهها و خانواده آن خانواده یا طایفه هیچگونه آسیب یا کینهای نسبت به ما نداشته باشند. آیا بیشتر نگرشها و احساسات شما نسبت به دیگران و موضوعات مربوط به خود شماست یا جادو شدهاید؟ دکمه افکار شمارا چه کسی فشار میدهد؟ مادر؟ پدر؟ ...
تصور شما از کلماتی مانند «عمه»، «خواهرشوهر»، «کردها»، «ترکها»، «آدیداس»، «لیراک» و ... چقدر واقعگرایانه است؟ آیا جادوگر خویش هستید؟