جایگاه پدر

جایگاه پدر

* ادبیات روان‌تحلیلی به ویژه روان‌کاوی کلاسیک اهمیت زیادی به نقش پدر در رشد روانی کودک داده است. در اکثر نظریات تحلیلی مادر به عنوان ابژه اولیه کودک در نظر گرفته می‌شود و پدر یک ابژه ثانویه است، بنابراین به اهمیت نقش پدر در فرآیند جدایی کودک از مادر، ورودش به دنیای واقعی و ساختن یک self جداگانه از مادر اشاره شده است.




* پدر به نوعی نماد دنیای واقعی با تمام قوانین، باید و نبایدها و محدودیت‌های آن بوده و نقش مهمی در اجتماعی کردن کودک دارد. در مرحله پیش‌ادیپی و ادیپی پدر هم ابژه عشق و هم ابژه رقابت و حسادت به ویژه برای پسران است.




* کودک در این مرحله با اطلاع پیدا کردن از رابطه انحصاری بین پدر و مادر، احساس عمیق‌تری از خود به عنوان یک self جداگانه پیدا کرده و در نهایت با همانندسازی با پدر، که پیش‌نیازی برای شکل‌گیری سوپرایگو است، از این مرحله عبور می‌کند.




* در واقع کودک در این مرحله قوانین و معیارهای اخلاقی پدر را درونی می‌کند و در ادامه این پدر درونی تا حد زیادی ارتباط او را با دنیای بیرون تحت تاثیر قرار می‌دهد. بنابراین شخصیت پدر و نوع دلبستگی کودک به او تاثیر زیادی در شکل‌گیری شخصیت کودک دارد.




* در مواردی که پدر غایب بوده، از نظر هیجانی فاصله‌گیر و طرد کننده یا پرخاشگر است، شکل‌گیری ساختار شخصیت کودک به شیوه‌های مختلف دچار آسیب می‌شود. با این حال در روان‌کاوی کلاسیک پدر بیش از اینکه یک فرد باشد، یک جایگاه است و کارکردی نمادین دارد.




* هر فردی به یک پدر درونی شده و جایگاه پدرانه در روانش نیاز دارد که علاوه‌ بر قانون‌گذاری، منبعی از قدرت و حمایت نیز باشد. این پدر درونی در طول زمان می‌تواند از پدر واقعی فرد که به هر دلیل ناکافی بوده متفاوت شود و در واقع فرد پدر درونی خود را بازسازی کند.




* فرآیند درمان تحلیلی و ساختارهای آن به خوبی می‌تواند این فرصت را در اختیار فرد قرار دهد تا ابژه‌های درونی خود را بازسازی کند. بسیاری از ساختارها و قوانین جلسات درمان تحلیلی و از طرفی جایگاه مقتدرانه و در عین حال حمایت‌گرانه درمانگر به نوعی بازنمایی کننده نقش پدر در روان بیمار شده و به او این فرصت را می‌دهد که در فضایی امن ارتباطش را با پدر درونیش اصلاح کند و قوانین بعضا سخت‌گیرانه یا ناکافی او را مجددا بازنویسی کند.