نسبت فلسفه واختلال روان
نسبت فلسفه و اختلال روان
١-به نظر میرسد، باید تمام توان خود را مصروف ِ نشان دادن ابطال این گزاره کنیم : "در آغاز کلمه بود".
در آغاز هرچیزی بود و کلمه نبود. جهان صامت بود: سیبی از درخت میآفتاد، برگی تکان میخورد، کوهی فوران میکرد و برادری به دست برادرش کشته میشد... بدون آنکه کلمه ای باشد.
نخستین انسان، نخستین کلمات را بر جهان بار کرد و نوزاد حقیقت از زهدان زبان افریده شد.
٢-کانت در انقلابِ کپرنیکیِ استعلایی سازیِ خرد، به خوبی آمپیریسم پیشین را به نقد کشید و نشان داد که نمیتوان از تجربهِ تکرار شونده یک رویداد به تنهایی، حُکمی در باب حقیقت، استخراج کرد. تکرارِ تجربهِ یک رویداد صرفا اتفاق افتادن تکرار شونده ان، تا اکنون است.
کانت برای برون رفت از این بن بست تجربه گرایی، مقوله عقل استعلایی را پیش می کشد. عقل به عنوان قوه فاهمه، با داشتن خصوصیاتی ذاتی، از محصولات تجربه، احکامی در باب حقیقت استخراج میکند. کانت معتقد است زمان، مکان و مقولات دوازده گانه فاهمه (علیت، ضرورت، وحدت، کثرت، امکان و...)، خصوصیات ذاتی خرد هستند.
بطور خلاصه كانت معرفت آدمي را حاصل اِعمال صور ذهني زمان، مكان و مقولات 12 گانه فاهمه بر محسوسات و محصولات تجربه ميداند.
٣-پرسش بنیادین این است که اعتبار زمان، مکان و مقولات دوازده گانه خرد استعلایی کانت، بر کدام مبنا استوار است؟
با ظهور فلسفه تحلیلی و پیش کشیده شدن نسبت زبان و حقیقت، ساختارهای زبانی و چگونگی کارکرد آن، جایگزین پیشفرض های خرد استعلایی کانت (زمان، مکان، علیت، ضرورت،...) می شود.
ساختارهای زبانی با اعمال بر محصولات تجربه، حقیقت میافرینند.
فهم این مساله که ساختارهای زبانی، نقشی کلیدی در آفرینش حقیقت دارند و پیش فرضی بنیادین، چنانکه خردباوری عصر مدرن میانگاشت، موجود نیست، مسیر فلسفه را به سمت حقیقت های متکثر، و نه حقیقت واحد، سوق داد.
زبان بعنوان یک کنش انسانی و اجتماعی، در هم تنیدگی زیادی با رفتار انسانی و موقعیت اجتماعی دارد. واژگان به سبب ملازمت با رفتار انسانی از یک سو و موقعیت اجتماعی از سوی دیگر، واجد معنا می شوند. بازی زبانی شامل یک سری واژگان، رفتار و موقعیت است و برای فهم زبان لازم است که منطق بازیهای زبانی را بصورت یک واحد منسجم درک کنیم.